آقازادهای که شش ماه برای ترخیص ماشینش دوید

امین عباس رشید، پسر شهید سرلشکر رشید بود که شهادتش خیلیها را داغدار کرد، نه از این جهت که آقازاده بود و فرزند نفر دوم نظامی مملکت، بلکه از این جهت که شیخ عباس دهه هفتادی، در دنیای رفاقت ویژه بود.
به گزارش مشرق، «شیخ عباس یعنی پسر سرلشکر غلامعلی رشید خیلی متواضع و خاکی بود. کسانی که با او ارتباط داشتند هرگز فکر نمیکرند او آقازادهای هست که فرزند مثلا نفر دوم نظامی مملکت است. اردوی راهیان نور که بودیم یکی از دانشجویان اصرار داشت که فامیلش را بپرسد. شیخ عباس لبخندی زد و گفت: همون شیخ عباسم.» اینها را یکی از دوستان پسر سرلشکر رشید میگوید.
امین عباس رشید هم یکی از شهدای جنگ تحمیلی دوازده روزه در همان ساعات اولیه جنگ و بعد از بمباران شدن خانهشان بود که شهادتش خیلیها را داغدار کرد، نه از این جهت که آقازاده بود و فرزند نفر دوم نظامی مملکت، بلکه از این جهت که شیخ عباس دهه هفتادی، در دنیای رفاقت وارد قلب خیلیها شده بود. شاید اگر به خاطر شغل پدر نبود، شیخ عباس جایی دیگر غیر از لویزان هم که بود اهالی محل و مسجد را شیفته خود میکرد. اما برشهایی از زندگی شهید امین عباس رشید از زبان دوستانش شنیدنیست.
این آقازاده برای ترخیص ماشینش از پارکینگ، شش ماه دوید!
امین عباس رشید از جایگاه و موقعیت پدرش به عنوان فرمانده قرارگاه مرکزی خاتمالانبیا، فقط یکبار بهره میبرد. کجا؟ برای عروج پدر و پسریشان، آن هم به دست شقیترین اشقیای زمانه. این ویژگی آقازاده یا به قول خودش همان شیخ عباس، در صحبتهای دوستش با سه روایت دقیق در سه موقعیت متفاوت کاملا مشهود میشود: «شیخ عباس اصلا و حتی در حد معمول هم از موقعیت پدرشان استفاده نمیکردند.
مثلا ما میدیدیم وضعیت مالیشان همان وضعیت مالی عادی طلاب بود. حتی بعضا با شرایط مالی سختی دست و پنجه نرم میکردند. مثلا یکبار که ماشینشان (L۹۰) خراب شده بود و حدود چهل میلیون خرج داشت، این مبلغ را نداشت و بالاخره با طی کردن یک فرایند طولانی توانست چهل میلیون وام بگیرد تا ماشینش را تعمیر کند.
یا مثلا یک بار دیگر تصادفی کرده بود و، چون تصادف جرحی بود پلیس وسیله هر دو طرف را برده بود پارکینگ. این فرآیند آزاد کردن ماشینش از پارکینگ خیلی اذیتشان کرده بود وحدود شش ماه دوندگی و پیگیری کرده بود تا ماشینش را ترخیص کند و تمام این مدت شش ماهه را هم وسیله نقلیه نداشت. در صورتی که یک تماس از طرف نه حتی خود پدرش، بلکه خیلی خیلی پایینتر از پدرش هم میتوانست این فرایند ترخیص ماشین را به چشم بر هم زدنی حل و فصل کند.
مورد دیگری که در همین زمینه هست این بود که ایشان اخیرا میخواستند برای ادامه تحصیل به قم بروند، ظاهراً کمی دیر اقدام کرده بود و حجرههای طلبههای قم پر شده بود. شیخ عباس با کلی پیگیری جایی دور از حرم و در یک جای خلوت و به قول خودش خوفناک برای اسکان پیدا میکند؛ و مدتی که از اسکانش در آن جای نامطلوب میگذرد یکی از اساتید جویای حال ایشان میشود و وقتی میفهمد شیخ عباس آنجاست تعجب میکند و میگوید من میتوانم در فلان جا حجره برایت بگیرم و بالاخره شهید رشید به آنجا میروند.
در صورتی که باز هم اگر شهید رشید میخواست از جایگاه اسم و فامیلی و پدر مایه بگذارد بهترین جا را میتوانست در حجرههای قم به راحتی جور کند.»
خوش مشرب بود و محبوب دل همه رفقا
«محبوب دل همه رفقا بود.» این جمله را محمد امین یکی دیگر از دوستان شیخ عباس میگوید و بعد از اشاره به خاطراتی از سفرهای مکررشان به قم وشاه عبدالعظیم و برنامههای مستمر کوه و استخر رفتن، به خوش مشرب بودن شیخ عباس تاکید میکند. از اینکه شهید رشید به شدت اهل هدیه دادن به رفقایش بود میگوید، از انگشتر گرفته تا کتابهای مختلف.
امیرمحمد هم که از دیگر دوستان شهید است خوش مشربی و ارتباط گیری قوی شیخ عباس را با این کلمات توصیف میکند: «با اینکه شیخ عباس طبق صحبتهای خودش ابتدا آدم درون گرا و حتی به قول خودش گوشهگیری بوده، اما بعد از طلبه شدن، برون گرایی و برقراری ارتباط قوی با دیگران را لازمه انجام وظیفه در حیطه کار و فعالیتش در راستای دغدغهها و ارزشهایش میدانسته. تا جایی که به اعتراف دوستانش شیخعباس تبدیل شده بود به یک شخصیت برون گرا با توانایی ارتباط گیری قوی و تعامل بالا با دیگران. یعنی این خصوصیت را در خودش ایجاد کرده بود. مثلا زمانی که با هم میرفتیم حرم شاه عبدالعظیم یکی از تفریحات من و دوست دیگرم این بود که تعداد افرادی که در مسیر با شیخ عباس ارتباط میگرفتند و شروع میکردند به صحبت و ارتباط گیری را میشمردیم. میشمردیم و میخندیدیم که شروع شد، یک، دو، سه، چهار، پنج و همین طور ادامه داشت…»
با شنیدن این حرفهای دوست شیخ عباس، جملاتی از حاج قاسم سلیمانی در ذهن جان میگیرد: «حق جهاد این است که تو هر چه در چنته و توان داری، ولو توان تو دو درصد باشد، پنج درصد باشد، همهی آن پنج درصد را به میدان بیاوری. اگر تو همهی آن پنج درصد را به میدان آوردی، آنوقت خدا آن نود و پنج درصد را شامل تو میکند و این معنای "ان تنصروا الله ینصرکم" خواهد شد.»
وقتی آقازاده عمامهاش را گذاشت زیر سرش و در راهرو قطار خوابید
امیر محمد که خودش دانشجوی دانشگاه تهران است از رفتار متواضعانه و به دور از تکلف شیخ عباس در تعامل با دیگران و در اردوی راهیان نور سال قبل دانشجویان دانشگاه تهران میگوید: «در اردوی راهیان نور پارسال شیخ عباس همراه کاروان دانشجویی دانشگاه مان بود. موقع برگشت چند بلیط کم آمد. به ناچار چند نفر در راهرو قطار خوابیدند. شیخ عباس وقتی متوجه کمبود جا شد، راضی نشد برود داخل کوپه ها، عمامهاش را گذاشت زیر سرش و همانجا در راهرو قطار کنار بقیه دراز کشید.»
به مخاطبش اهمیت میداد و او را متوجه اهمیت داشتنش میکرد
درمیان صحبتهای دوست شهید، نکته مهمی جلب توجه میکند. امیرمحمد با بیانهای مختلف از اهمیت دادن شیخ عباس به مخاطبش و کسانی که با او ارتباط داشتند صحبت میکند. میگوید شیخ عباس علاوه بر روابط عمومی بسیار گسترده، برای پایداری ارتباطها هم خیلی وقت میگذاشت. از وقت گذاشتنهای طولانی برای پاسخ دادن به سوالات گرفته، تا برنامه ریختن برای بیرون رفتن و باهم چیزی خوردن، و نیز مکرر یادکردن از دوستان در موقعیتهای ارزشمند.
امیرمحمد میگوید: «اولین چتی که من و شیخ عباس در همان اوایل دوستیمان باهم داشتیم این بود که شیخ عباس یک عکس از حرم امیرالمومنین گرفته بود، برایم فرستاده بود و نوشته بود از اینجا دعاگویت هستم؛ و وقتی پرسیدم شما؟ جواب داد: بنده خدا، عباس؛ و بعد این روال پرتکرار و دوطرفه و ادامهدار شد.»
همیشه در نشست و برخاست با او به دانسته هایمان اضافه میشد
شیخ عباس برای خودش دایره المعارفی بود! این جمله را امیرمحمد میگوید و بعد ادامه میدهد: «همیشه حرف نو و حرف مفید داشت برای گفتن. یعنی همیشه در نشست و برخاست با او چیزی به دانستههایمان اضافه میشد، آن هم در جنبههای مختلف مذهبی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و جریان شناسی.
اطلاعاتش هم عمیق و دقیق، با مطالعه و کارشناسی شده بود نه سطحی و برگرفته از اطلاعات وایرال شده در فضای مجازی. برای ما عجیب بود که چطور شیخ عباس آنقدر فرصت برای بدست آوردن اطلاعات گسترده و عمیق در زمینههای مختلف دارد. اطلاعاتش همیشه به روز بود. مثلا در نمایشگاه کتاب که ما باهم بودیم ایشان اطلاعاتی که در مورد افراد، کتابها و ناشرها به من میداد مفید، ارزشمند و به روز بود و این درحالی بود که من خودم آدم کتاب بازی هستم، اما باز هم حرفهای شیخ عباس برایم تازگی داشت.»
محمد امین، دوست دیگر شیخ عباس هم بانشان دادن یکی از چتهایش با شیخ عباس در دی ماه ۱۴۰۳ مصداقی در همین راستا برایمان میآورد: «یک بار به شیخ عباس پیام دادم فرض کن یک امکانی داری که موضوعی را تبیین کنی، در این صورت دست روی چه موضوعی میگذاری؟
شیخ عباس جواب فرستاد: باید فکر کنم. چیزهای مختلفی میاد تو ذهنم. ولی زمینهای که هم کمی توانش رو داشته باشم، هم خیلی بنظرم مهمه و اولویت داره، تبیین طرحهای استعماری برای منطقهی ماست، اینکه دشمن واقعیت داره. از بعد از انقلاب هم پیداش نشده، خیلی ساله برای استعمار اومده اینجا دنبال غارت. امروز طرحش چیه؟ ما کجای کاریم و باید چیکار کنیم؟ اگه نفهمیم و غفلت کنیم چه میشه؛ و بعد هم گلوبالیسم یا همون جهانی سازی. اون هم جزء مسائلیه که تو ذهنم برای تبیینش انگیزه دارم؛ که مستکبر چطور از طریق گلوبالیسم همه رو میخواد ببلعه.»
رزق شهادتی که به وقتش رسید
دوستان شهید رشید میگویند مدتی بود که شیخ عباس مقید شده بود تا جای ممکن شبهای جمعه به زیارت شاه عبدالعظیم برود. آن شب جمعه واقعه هم، شب از نیمه گذشته بود که دوستانش راهی شاه عبدالعظیم میشوند، اما شیخ عباس برخلاف وقتهای دیگر فقط التماس دعا میگوید و همراهشان نمیشود. بعد هم میرود پیش بچههای هیئت که در آشپزخانه هیئت مشغول تدارک مقدمات غذای نذری عید غدیر بودند، دقایقی قبل از اولین اصابتهای رژیم صهیونیستی، به دوستان هیئتی اش میگوید من خیلی خستهام، میروم خانه کمی استراحت میکنم و بعد از نمازصبح برمیگردم پیش شما.
اما همین چند دقیقه حضور او در خانهشان کافی بود تا امین عباس رشید بشود شهید امین عباس رشید فرزند شهید سرلشکر غلامعلی رشید. آن شب همه چیز دست به دست هم داده بود برای یک عروج پدر و پسری فراموش نشدنی.
Leave a Reply